من دکتر نیستم!
در یکی از جلسات اخیرم با یکی از سازمانهای بزرگ کشور کارشناس منابع انسانی شرکت که رابط اصلی دعوت ما برای جلسه معارفه بود رو کرد به من و گفت: خیلی خوش اومدید خانم دکتر!
گفتم خیلی ممنونم البته من دکتر نیستم!
با گفتن این جمله احساس کردم کاخ رویاهای آقای کارشناس فروریخت!
انگار تمام جستجوهایی که این مدت برای کشف یک مشاور مناسب کرده بود بینتیجه بوده. لحظهای سکوت کرد و بعد خودش رو جمع و جور کرد و گفت ولی من فکر میکردم شما دکترا دارید و دانشگاه تهران درس خوندید! این جا زمانی بود که ضربه دوم هم وارد شد و آقای کارشناس فهمید نه تنها دکترا ندارم بلکه مدرک ارشدم را هم از دانشگاه آزاد گرفتم.
تنها پاسخی که با ناامیدی به زبان آورد این بود که: اما اطلاعات خوبی دارید!
این سناریو به شکلهای مختلف برای من در حال تکرار است، از دانشجوی دکترایی که با پیش فرض دکتر بودن من، میخواهد استاد مشاورش باشم، تا استاد دانشگاهی که میگوید بدون دکترا خواندن چطور روش تحقیق میدانید؟ تا دانشجویی که میخواهد راز مطلب نوشتن در آکادمی بدون وجود مدرک دکترا را بداند!!!
این که بین تحصیلات و موفقیت شغلی و در ابعاد بزرگتر رضایت از زندگی ارتباط معناداری وجود داشته باشد بسیار محل سوال است، ایوای(EY)، که یک شرکت حسابداری جهانی است، به تازگی اعلام کرده شرط داشتن تحصیلات دانشگاهی را از معیارهای جدید استخدامیاش حذف میکند: این شرکت در یک مطلب مطبوعاتی نوشت: “پژوهشهای ما هیچ مدرکی دال بر این نتیجهگیری نیافته است که سابقهی موفقیت در تحصیلات عالی دانشگاهی رابطهی مستقیمی با موفقیتهای آتی داشته باشد.”
یافنه های تحقیقاتی هاروارد هم در دهه 1960 نشان داد که پيشرفت و موفقيت تحصيلي منجر به موفقيت در زندگي و كسب وكار نمي شود.
در کشور ما هم این تغییر نگرش (تمرکز بیشتر بر معیار شایستگی به جای تحصیلات در استخدام) در گفتگوی روزانه من با کارفرمایان کاملا محسوس است.
از سوی دیگر با تغییر زمان و دسترسی به اطلاعات، یادگیری و آموختن از راههایی بسیار ارزانتر از دانشگاه رفتن ممکن شده است، به قول مت دیمون در فیلم «ویل هانتینگ نابغه» «تو ۱۵۰ هزار دلار رو صرف آموختن چیزی کردی که میتونستی با ۵۰ دلار حق عضویت در یک کتابخانه عمومی یاد بگیری»!
اما از همه این دلایل مهمتر برای من رسیدن به این باور است که ما همیشه در یک سفر هستیم، سفر زندگی و هر کسی این سفر را به شیوه خود طی میکند و یک مسیر مطلق برای همه وجود ندارد، اما پذیرش این موضوع به دلیل پیش فرضهای ذهنی برای بیشتر ما بسیار سخت است، مسیر سفر زندگی خود را بر اساس آن چه جامعه ارزش میداند و فشار شرایط بیرونی به ما تحمیل میکند(مثل دکتری خواندن)برمیداریم، نه بر اساس آن چه که خواسته واقعی ماست و حتی شاید در خیلی موارد این خواسته واقعی را گم کردهایم.
سفر زندگی به ما فرصتهای ارزشمندی میدهد و این ماییم که مسیر مناسب خود را به گونهای پیدا کنیم که وقتی به زندگیمان به عنوان یک کل نگاه میکنیم احساس معنا و رضایت درونی همراهمان باشد.
انتخاب من این است که چهار سال زمان باارزشی است برای بیشتر کتاب خواندن، بیشتر آموختن، بیشتر سفر کردن، بیشتر اثر گذاشتن و… بر اساس آن چه که از درون به زندگی من معنا می بخشد نه آن چه که جامعه به عنوان ارزش به من تحمیل میکند.
شما چه نظر یا تجربهای دارید؟
نویسنده: سونیا جلالی
درباره سونیا جلالی
من سونیا جلالی هستم، موسس آکادمی تخصصی مدیریت منابع انسانی، بیش از یک دهه در حوزه مدیریت منابع انسانی کارکردم و عناوین مختلفی را یدک کشیدم. از زمانی که مدیریت منابع انسانی را شناختم جایگزین بهتری برای آن پیدا نکردم که به بودن من معنا دهد، شناخت انسانها و پيچيدگیهاشون و كمك به آنها برای رشد و توسعه و موثر بودن شان در سازمان چيزی بود كه در پیاش بودم و يافتمش و رفته رفته خواندم و تجربه كردم و آموختم و لذت بردم و رشد کردم.
نوشته های بیشتر از سونیا جلالی
دیدگاهتان را بنویسید