زندگی شجاعانه
ریشه کلمه شجاع Courage، cor است که در لاتین به معنای قلب است.
معنای اولیه، Courage، متفاوت از معنای امروزی آن بوده است. این واژه در ابتدا به معنای به زبان آوردن محتوی ذهن (فکر) از صمیم قلب – باتمام وجود – بوده است. این معنی به مرور زمان تغییر کرده و مترادف با قهرمان بودن شدهاست.
ارتباط شجاعت و آسیبپذیری
قهرمانی مهم است و بیشک ما به قهرمانان نیاز داریم، اما به نظر برنه براون، ما از این نکته غافل ماندهایم که شجاعت یعنی صادقانه و بیپرده صحبت کردن دربارهی آنچه هستیم، آنچه احساس میکنیم و آنچه تجربه میکنیم. قهرمان بودن یعنی خود را در معرض خطر قراردادن، حال آنکه شجاعت معمولی یعنی ضعف و آسیبپذیری خود را رو کردن و این در دنیای امروزی کاری بس خارق العاده است.
تمرین شجاعت، در زندگی روزمره، احساس ارزشمند بودن در ما را پرورش میدهد. واژه کلیدی در اینجا تمرین است.
مای دالی، استاد الهیات مینویسد: (شجاعت یک ملکه، یک عادت، یا فضیلتی است که با انجام اعمال شجاعانه به دست میآید.) مثل آنکه شنا را با شنا کردن یاد میگیریم.
برای شناخت بهتر شجاعت لازم است مفهوم آسیبپذیری را بشناسیم.
آسیب پذیری یا Vulnerability برای بسیاری از ما واژهای با بار معنایی منفی است. این کلمه از واژه لاتین Vulnerare به معنی زخمی شدن مشتق شده است. تعریفی که داده شده مشتمل بر آماده زخمی شدن و یا در معرض حمله یا آسیب قرارداشتن است.
هیچکس دوست ندارد آسیب پذیر باشد. همه تلاش میکنند محکم و شکست ناپذیر باشند. آسیب پذیری خوب یا بد نیست؛ نه احساسی نومیدانه است، نه تجربهای همیشه شاد و مثبت. آسیبپذیری مرکز همه عاطفهها و احساسهاست. احساس کردن یعنی آسیبپذیر بودن. باور به اینکه آسیبپذیری ضعف است یعنی احساس کردن، ضعف است. محروم کردن خود از یک زندگی عاطفی، از ترس اینکه هزینهی به دست آوردن آن خیلی سنگین باشد؛ دور شدن از همان چیزی است که به زندگی ما هدف و معنا میدهد.
پرهیز از آسیبپذیری اغلب ریشه در آن دارد که این احساس با احساسات رنجآوری مثل ترس، شرم، اندوه، غم و ناامیدی همراه است؛ احساساتی که نمیخواهیم دربارهی آنها حرف بزنیم حتی وقتی بر شیوهی زندگی ما، عشق، کار و نحوه رهبری کردنمان عمیقا اثر میگذارند. آسیبپذیری خاستگاه عشق و تجاربی است که ما آرزویشان را داریم. آسیبپذیری زادگاه عشق، احساس تعلق، شادی، شجاعت، همدلی و خلاقیت است و آدمی را به سوی امید، همدلی، پاسخگو بودن و واقعی شدن پیش می راند. اگر هدف روشنتر و زندگی معنوی عمیقتر و با معناتری میخواهیم، فقط باید آسیبپذیر باشیم.
با این نگاه وقتی عاشق میشویم هر روز با عشق کسی از خواب بیدار میشویم که نمیدانیم او هم به ما عشق میورزد یا نه، نمیتوانیم به قابل اعتماد بودنش یقین داشته باشیم، شاید با ما بماند و شاید ما را ترک کند، ممکن است تا اخرین روز زندگی وفادار باشد یا خیانت کند، در عشق اطمینان وجود ندارد، کسی را دوست داشتن ما را از نظر عاطفی عریان و بیپناه میسازد. ترسناک است اما بدون آن چقدر زندگی خالی میشود!
قراردادن نظرات و افکار و هنر خودمان در معرض دید مردم دنیا، بدون اطمینان از اینکه پذیرفته یا رد میشوند، مورد احترام قرار میگیرند با نه، نیز آسیبپذیری است. اجازه دهیم در زندگی غرق شویم؛ حتی وقتی میدانیم گذرا هستند.
آسیبپذیری همچون حقیقت به نظر میرسد و همچون شهامت حس میشود. پذیرش حقیقت و شهامتورزی سهل و آسان نیست اما هرگز ضعف هم تلقی نمیشود.
این منتقد نیست که ارزش و اعتبار دارد؛ کسی که همواره میخواهد نشان دهد فلان آدم توانمند چگونه زمین خورده است یا یک نفر میتوانسته بهتر از آنچه کرده است عمل کند. ارزش و اعتبار متعلق به مردی است با صورتی پوشیده از گرد و غبار، عرق ریز و خون آلود میانهی گود ایستاده، کسی که دلیرانه مبارزه میکند، اشتباه میکند، بارها و بارها شکست میخورد؛ چرا که هیچ تلاشی بیاشتباه و شکست نیست.
آسیب پذیری (Vulnerability) همین است. درک این حقیقت که شکست و پیروزی هر دو ضرورت دارند. آسیب پذیری “درگیرشدن” و “با تمام وجود بودن” است.
خانم برنه بروان میگوید که افراد جهت کاهش آسیب پذیری خود از سه سپر استفاده میکنند:
• نخست خوشی اضطراب آور که در لحظات لذت بخش زندگی همراه ما است.
• دوم کمال گرایی یا اعتقاد به اینکه اگر همه چیز را به طور کامل انجام دهیم، هرگز دچار احساس شرم نخواهیم شد،
• و در آخر کرختی یعنی پذیرفتن هر وسیلهای که درد و ناراحتی را خفه میکند.
سپر اول: خوشی اضطراب آور
وقتی تمایل به آسیب پذیری را از دست میدهیم، خوشی به چیزی تبدیل میشود که با ترسی عمیق به آن نزدیک میشویم. پذیرش بی چون و چرای خوشی، وقتی کودک بودیم در همه ما وجود داشت، به آرامی و بدون آنکه متوجه شویم تغییر مسیر داده است. به نظر میرسد ما حتی نمیدانیم این اتفاق افتاده است و نمیدانیم چرا. فقط میدانیم که به خوشی بیشتری نیازمندیم. میدانیم که تشنهی خوشی هستیم. ترس عمیقی که از آن حرف می زنیم لمس خوشی را برای ما سخت میکند. در اوج خوشی منتظر یک اتفاق غیر منتظره هستیم و فکر می کنیم اگر برای آن آماده باشیم تحمل آن آسانتر خواهد بود این طور می شود که لذت خوشی را از دست میدهیم. همیشه منتظر “افتادن لنگه کفش بعدی” هستیم. این گفته مربوط به اوایل دهه 1900 میلادی است. زمانی که مردم و مهاجران به شهرها سرازیر شده بودند و در آپارتمان های اجارهای شلوغی زندگی میکردند که میتوانستند بشنوند که همسایه بالایی دارد کفش پایش را در میآورد. وقتی صدای افتادن اولین لنگه کفش را میشنیدند، منتظر بودند که لنگه کفش دوم هم بیفتد.
وقتی از افراد پرسیده شد که چه تجربههایی بیشتر آنها را آسیب پذیر کرده است انتظار نمیرفت در خصوص لحظههای پر از خوشی حرف بزنند:
• وقتی بالای سر بچههایم ایستادهام و آنها خواب هستند.
• وقتی به یاد میآورم که همسرم را چقدر دوست دارم.
• میدانم که چقدر خوب است که فلان چیز رادارم.
• با پدر و مادرم وقت میگذرانم.
• شغلم را دوست دارم.
• بیماریم بهبود یافته است و …
همه ما تجربه طراحی مصیبت را داشته ایم وقتی که در اوج خوشی، بدترین اتفاق ممکن را تصور کردهایم. این ماجراها نشان میدهد انگاره خوشی اضطراب اور شیوهای برای به حداقل رساندن آسیب پذیری ست، پیوستاری که از تمرین تراژدی آغاز میشود و به ناامیدی همیشگی ختم میشود. دو سر این پیوستار، داستان واحدی را روایت میکند:”آرام و قرار گرفتن در لحظات خوش زندگی مستلزم آسیب پذیری ست.”
راهبرد شجاعانه
1. خوشی در لحظههای معمولی به سراغ ما میآید. وقتی به شدت در جستجوی چیزهای فوق العاده هستیم، این خطر تهدیدمان میکند که خوشی را از دست بدهیم. بسیاری از افراد وقتی در خصوص زیانهای خود حرف میزنند از لحظات معمولی میگویند: ” کاش می توانستم بیایم طبقه پایین و شوهرم را ببینم” ، ” مادرم احمقانه ترین پیام ها را برایم میفرستاد. او هیچ وقت نفهمید چطور با گوشیاش کار کند حاضرم هر چه دارم بدهم و یکی دیگر از این پیامها را دریافت کنم.”
2. به خاطر چیزهایی که داری سپاسگزار باش. وقتی با افرادی صحبت میکنیم که فاجعهای را از سرگذراندهاند میگویند: از فرزندت لذت ببر چون من از دستش دادهام. داشتههایت را دست کم نگیر، قدرشان را بدان. بخاطر چیزهایی که نداری اظهار شرمندگی نکن. سپاسگزار باش و دیگران را در سپاسگزاریت شریک کن. وقتی قدر چیزی را که داری بدانی ، در واقع به آنچه من از دست دادهام احترام گذاشتهای.
3. خوشی را از بین نبر. ما نمیتوانیم همواره برای فاجعه و از دست دادن داشتههایمان آماده باشیم. وقتی هر فرصتی را که برای احساس خوشی داریم به فرصتی برای یاس و نا امیدی تبدیل میکنیم، در واقع، تاب آوری خود را از بین میبریم. خو کردن به خوشی کار راحتی نیست. ترسناک و آسیبپذیرانه است، اما هر زمان که به خود اجازه میدهیم به سمت خوشی برویم و تسلیم لحظات خوشی شویم، در خود تاب آوری و امید ایجاد میکنیم. پس خوشی جزیی از کسی میشود که هستیم و وقتی اتفاقات بد میافتد (که بی تردید پیش میآید) قویتریم.
سپر دوم: کمال گرایی(Perfectionism)
اجازه نده کامل بودن دشمن خوب بودن باشد (برگرفته از ولتر). بیست دقیقه قدم زدن در صورتی که انجام شود بهتر از چهار مایل دویدن است که هرگز انجام نمیشود. کتاب نه چندان عالی که چاپ شود، بهتر از کتاب عالی است که در رایانه میماند. مهمانی شامی که در آن از بیرون غذا میگیریم، بهتر از ضیافت شامی است که هرگز برگزار نمیشود.
کمال گرایی تلاش برای متعالی شدن و موفقیت و رشد از راه درست نیست. کمال گرایی حرکتی دفاعی است. فکر میکنیم اگر کارها را خوب انجام دهیم و از نظر دیگران بی نقص باشیم، میتوانیم از درد سرزنش شدن، داوری شدن و شرم بگریزیم یا از شدت آن بکاهیم. کمال گرایی سپر 20 تنی است که با خود حمل میکنیم به امید اینکه از ما محافظت کند. حال آنکه چیزی است که نمیگذارد دیده شویم.
کمال گرایی self-improvement نیست. بلکه در ذات خود، تلاش برای کسب تایید دیگران است. بیشتر کمال گرایان برای موفقیتهای خود تایید و تحسین شده اند و این امر به شخصیت آنان شکل داده است. آنها در جایی از زندگی به این باور بسیار خطرناک و ویرانگر رسیدهاند که “من چیزی جز کاری که انجام میدهم نیستم و خوب بودن من با خوب انجام دادن کارم ارتباط مستقیم دارد.” کمالگرایی کلید موفقیت بلکه از رسیدن به آن هم جلوگیری میکند. کمالگرایی با افسردگی، اضطراب، اعتیاد وفلج شدن زندگی یا از دست دادن فرصتها ارتباط دارد.
راهبرد شجاعانه
برای رهاشدن از بند کمال گرایی فقط باید از تصور” مردم چه فکری خواهند کرد” فاصله بگیریم و به “من کافی هستم نزدیک شویم.” باید راجع به اینکه چه کسی هستیم، چه مشکلاتی داریم، چه باورهایی داریم و سرشت ناکامل زندگی هایمان چگونه است، حقیقت را بگوییم، به خود فرصت بدهیم و قدردان زیبایی ترک- هایمان باشیم. باید با خود و دیگران مهربانتر باشیم و چنان با خود حرف بزنیم که با یکی از عزیزانمان.
سپر سوم: کرختی
همه ما در فرهنگ خودمان فکر میکنیم اگر به اندازه کافی مشغول باشیم، حقیقت زندگی گرفتارمان نمیکند.
ما خود را نسبت به احساس کردن کرخت میکنیم و کرختی آسیب پذیری به طور ویژهای ناتوان کننده است. چون نه فقط درد ناشی از تجربههای سخت ما را تسکین نمیدهد بلکه تجربه های ما از عشق، خوشی، وابستگی، خلاقیت و همدلی را تیره و تار میکند. ما نمی توانیم عواطف خود را به طور گزینشی کرخت کنیم. بیحسی نسبت به تاریکی، بیحسی نسبت به نور است.
شصت ساعت کارکردنمان در طول هفته، مشغول شدن با بازیهای کامپیوتری، مصرف شکر،قرص آرمش بخش و الکل یا چهارفنجان اسپرسو برای خلاصی از گیجی و منگی، از خودم و شما حرف میزنم و کارهایی که هر روز انجام میدهیم. ما خود را نسبت به دردی کرخت میکنیم که از احساس ناکافی و کمتر از دیگران بودن ناشی میشود اما این تنها بخشی از پازل است. شرم، اضطراب و ارتباط گسیختگی را هم باید به مجموعه عوامل محرک کرختی اضافه کرد.
احساس شرم در آن عده از ما ایجاد میشود که اضطرابی را تجربه میکنیم که نه تنها ناشی از ترس و ناتوانی از اداره زندگیهای سخت و پر از نیاز فزاینده است، بلکه از این باور بر خیزد که اگر باهوشتر، قوی تر یا بهتر بودیم میتوانستیم به همه چیز سر و سامان دهیم. اضطرابی که رفته رفته شدت مییابد و تحمل ناپذیر میشود.
ارتباط گسیختگی هم داستان مشابهی دارد، با تعداد زیادی دوست اینترنتی، همکاران و دوستان زیاد احساس تنهایی و دیده نشدن میکنیم. زیرا ما برای ارتباط ساخته شدهایم و ارتباط گسیختگی همیشه درد ایجاد میکند. دردی که میخواهیم کرخت شویم تا احساسش نکنیم.
ایستگاه بعدی انزواست. وحشتناکترین احساس، انزوای نداشتن امکان برقراری ارتباط انسانی و ناتوانی در تغییر این وضعیت است که میتواند به احساس ناامیدی و افسردگی بیانجامد. مردم تقریبا به هر کاری دست میزنند تا از اتحاد نفرین شدهی احساس انزوا و ناتوانی فرار کنند.
راهبرد شجاعانه
مرزگذاری، یافتن آرامش حقیقی و پرورش روان، راز و رمز پیروزی بر کرختی است که از روش های زیر به دست میآید:
• آموختن روش واقعی احساس کردن احساسات
• هوشیاری نسبت به رفتارهای کرخت کننده
• یادگیری نحوه رویارویی با رنج حاصل از احساسات تلخ
کاهش اضطراب در گرو آگاهی نسبت به مقدار کاری است که میتوان انجام داد و اینکه چه مقدار کاری بیش از اندازه است، و یادگرفتن اینکه چطور بگویم بس است. همتراز کردن زندگی و ارزشها و گذاشتن مرزها مشکل اضطراب را به طور ریشهای حل میکند.
داشتن یک زندگی دارای ارتباط در نهایت یعنی مرزبندی کردن، صرف وقت و انرژی کمتر برای زور زدن و به خود فشار آوردن و پیروزی برای کسانی که تلاشهای کمال گرایانه ما برایشان اهمیتی هم ندارد و تقویت ارتباط با خانواده و دوستان نزدیک.
برگرفته از کتاب زندگی شجاعانه/ برنه براون
نویسنده: سیما لبیبی
درباره سیما لبیبی
سیما لبیبی هستم. از سال 81 و با اتمام تحصیلات مهندسی وارد بازارکار شدم. بعد از ده سال مسیر من از کار اجرایی به سمت مشاوره سازمانی تغییر پیدا کرد و پروژههایی از جنس استراتژی، تعالی، منابع انسانی و... در سازمانهای مختلفی از خدماتی گرفته تا صنعتی انجام دادم، با کسب تجربه بیشتر علاقمندی من به حوزههای رهبری، مربیگری، توسعه و توانمندسازی، تحول و چابکی بیشتر شد و هم اکنون نیز در همین رابطه جستجو، کار و مطالعه میکنم.
نوشته های بیشتر از سیما لبیبی
دیدگاهتان را بنویسید