مامورم و معذور!
*چقدر در طول زندگی کاری به افرادی بر می خورید که بخاطر فرمانبرداری از مافوق وجدان و اخلاق را زیر پا میگذارند؟
*چقدردر سازمانها کارکنانی میبینیم که کاری را انجام میدهند که از نظر آنها غلط و حتی برای سازمان نتایج زیانبار در پی دارد اما بخاطر تبعیت از مافوق به آن ادامه میدهند؟
*چرا بسیاری از ما زمانی که بر اساس «مسئولیت شخصی» رفتار میکنیم، وجدان خود را دخالت می دهیم اما زمانی که قرار است بر اساس مسئولیت شغلی رفتار کنیم به عواقب کار و مسئولیتی که متوجه ما هست کمتر فکر می کنیم؟ و احساس می کنیم چون فرد دیگری در این خصوص به ما فرمان داده ما فقط به اصطلاح ماموریم و معذور به انجام دادن آن؟
*آیا اگر مدیر من از من بخواهد برای پیشبرد کار شرکت رشوه بدهم و من این کار را انجام دهم با گفتن این که “من که نمی خواستم تصمیم او بود” مسئولیت از ما سلب می شود؟
*چرا در کشور ما بسیاری از مدیران وقتی در جایگاه قدرت قرار می گیرند، براحتی مفهوم ماموریت را جایگزین مسئولیت می کنند؟
*انسان ها وقتی در جایگاه قدرت قرار می گیرند تا چه حد می توانند بی رحم باشند؟
برای پاسخ به سوالات فوق پیشنهاد می کنم یک دور آزمایش تاریخی میلگرام را با هم مرور کنیم:
اگر به مطالعه علوم اجتماعی علاقهمند باشید، حتما تابهحال چیزی از آن شنیدهاید. آزمایش میلگرام، یک سری از آزمایشهای بدنام بود که از سال ۱۹۶۱ شروع شد. نتیجه هولناک این آزمایش نشان داد، اکثر قریب بهاتفاق شرکتکنندگان در آزمایش، درصورتیکه شخص مقتدری از آنها بخواهد، مایلاند، به شخص دیگر آسیب وارد کنند!
به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، گفته میشد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری میشود یا نه. به داوطلبان چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمیشد.
آزمایش با یک قرعهکشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا میزد، شروع میشد. از داوطلب خواسته میشد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا میکرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب میشد.
سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب میپوشاندند و داوطلب به اتاقی برده میشد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا میزد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا میشد، یادگیرنده بود که تظاهر میشد، شخصی است که آزمایشهای مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورتهای آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب میگفت که بیماری قلبی دارد.
نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ میخواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش میکرد و از یادگیرنده میخواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید میگفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام میکند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود.
در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد میکشد: «من دیگر نمیتوانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکسالعملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شوک، یادگیرنده به دیوار حایل میکوبد و التماس میکند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوکها وارد نمیشد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری میکرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب میکرد.
این آزمایش ۴۰ بار و با ۴۰ نفر مختلف انجام شد. از این ۴۰ نفر، هیچکدام وقتی شنیدند که طرف مقابل میگوید: من مشکل قلبی پیدا کردم، آزمایش را متوقف نکردند. ۲۵ نفر از آنها، حاضر شدند تا ۴۵۰ ولت شوک به طرف مقابل وارد کنند!
پیش از آزمایش میلگرم، آدم ها هنوز در این فکر بودند که چگونه سرباز های نازی حاضر شده بودند روزانه پنج هزار نفر را در کوره های آدم سوزی بیندازند و عین خیالشان هم نباشد، آیا آن ها تحت تاثیر مواد مخدر و یا هیپنوتیزم بودند؟ آزمایشهای میلگرم جوابی برای این سوال پیدا کرد.
در حالی که همه افراد پیش از آن که در این موقعیت قرار بگیرند احتمال اینکه شخصاً حاضر به انجام چنین کاری بشوند را رد میکنند. اما در حین آزمایش با اینکه داوطلبها شدیدا مضطرب شده بودند، ولی نمیتوانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذت هم میبردند، و با علاقه آن را انجام میدادند.
میلگرام، در تفسیر آزمایش خود، به نکته مهمی اشاره میکند:
رفتار ما انسانها به دو دسته تقسیم میشود.
1.زمانهایی که بر اساس «مسئولیت شخصی» تصمیم میگیریم.
2. زمانهایی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم.
ما زمانی که بر اساس «مسئولیت شخصی» رفتار میکنیم، وجدان خود را دخالت میدهیم. از منطق خود استفاده میکنیم و به پیامدهای تصمیم و رفتار خود فکر میکنیم. اما زمانی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم، نیازی نمیبینیم که به منطقی بودن یا اخلاقی بودن کاری که انجام میدهیم فکر کنیم.
اصطلاح «مامور هستم و معذور»، بیان دیگری از تجربه میلگرام است که در فرهنگ ما هم به کرات شنیده میشود. نتیجه آزمایش میلگرام همان بحث استقلال حرفهای است که در مقاله چگونه به یک فرد حرفه ای در حوزه مدیریت منابع انسانی تبدیل شویم به آن پرداختیم و از حوزههایی است که در حال و هوای این روزهای کشورمان زیاد به آن میاندیشم.
شما چه فکر میکنید؟
منابع: ویکی پدیا
تجربیات شخصی نویسنده
نویسنده: سونیا جلالی
دیدگاهتان را بنویسید