واقعا چه میخواهم؟

نویسنده: سونیا جلالی
زمان مطالعه: 8 دقیقه
من چه میخواهم؟ این یکی از مهمترین و اساسیترین سوالهای انسان است. من واقعا چه میخواهم؟ سوال مهمتری است. اگر جواب این سوالها الان برای شما روشن نباشد از کجا میتوانید جواب آن را پیدا کنید؟ آیا میتوان در یک کتاب آنها را پیدا کرد؟ یا از یک دوست پرسید؟ یا به وسیله فکر کردن به آن دست یافت؟ برای مشکلترین سوالها ما میتوانیم متخصصی که موضوع را مطالعه کرده است بیابیم؛ اما چه کسی در مورد آن چه که شما میل دارید مطالعه کرده است؟ آیا خود شما تنها متخصص این موضوع نیستید؟ هر کدام از ما باید به طور انفرادی و مستقل به این سوال که ما چه میخواهیم جواب دهیم و خودمان باید در این زمینه تحقیق کنیم.
اما من برای انجام این تحقیق باید به کجا بروم؟ احتمالا به مغزم رجوع میکنم و شروع به فکر کردن خواهم کرد. شاید جواب این سوال این باشد، من باید کار کنم تا درآمدی کسب کنم که صورت حسابهایم را پرداخت کنم و برای خود و خانوادهام غذا تهیه کنم و … از سبک زندگی هم پشتیبانی کنم… تا ادامه حیات داشته باشم… تا موفق شوم خود را بشناسانم… تا بتوانم مشارکت داشته باشم… تا بتوانم تفاوتی ایجاد کنم… تا بتوانم نرمال باشم… تا بتوانم پدر خوبی باشم… مادر خوبی باشم… شخص خوبی باشم… از من انتظار میرود کار کنم… من باید برای خودم چیزهایی بسازم… من متعهد هستم و مسئولیت دارم… من کار میکنم چون من یک فهرست بلند بالا از کارهایی که باید انجام دهم دارم… در واقع، من آنقدر کارهای زیادی برای انجام دادن دارم که نمیتوانم وقتی برای این صرف کنم که از خودم بپرسم چه میخواهم.
بسیاری از خواستههایی که ما اول فکر میکنیم میخواهیم در واقع مبتنی بر چیزهایی هستند که ما آن ها را نمیخواهیم! ما شغلی میخواهیم چون نمیخواهیم گرسنگی بکشیم. ما پول میخواهیم به این دلیل که نمیخواهیم عواقب نپرداختن صورت حسابها دامن گیرمان شود، ما سخت کار می کنیم تا وجهه خوبی از خودمان ایجاد کنیم به این دلیل که نمیخواهیم مسخره به نظر برسیم و دیگران ما را به عنوان یک فرد سطح پایین بشناسند. من چیزهایی را میخواهم که اطرافیان من میخواهند، چون دوست ندارم احساس بیاطمینانی یا تنهایی کنم. شاید سر ما برای جستجو و پیدا کردن جواب این سوال که واقعا من چه میخواهم بهترین جا نباشد. زیرا معمولا پر از جوابهای متضاد است. شاید باید جای دیگری دنبال آن بگردیم. |
براستی من چه میخواهم؟
ما اینطور تربیت شدیم که باور کنیم خواستهها یا میلهای ما قابل اعتماد نیستند. دلیل و استدلال قابل اطمینان هستند. میل چیز مشکوکی است. تربیت ما، میل را از دلیل و از ایدههای ما جدا میکردند. البته این در هیچ کجا توضیح داده نشده بود که انتظار بر این بوده که میل من باید از ایدهآلهایم تبعیت کند؛ اما ترس به طور تلویحی در این زمینه نقش داشت. ترس از عواقب پیروی نکردن از ایدهآلها. ترس از پذیرفته نشدن، گاهی اوقات ترس از عقوبت اخروی
به ما آموزش داده میشود هر چه میخواهیم باید به خدا واگذار کنیم. چیزی که خدا میخواهد انجام بده نه چیزی را که خودت میخواهی. راه واقعی و امن همین بود. البته ما نمیدانستیم که واقعا خدا چه میخواهد، اما همیشه افراد زیادی بودند که خوشحال میشدند از طرف خدا و به نمایندگی از او حرف بزنند. پیام کاملا روشن بود: آنچه که خدا میخواست و آنچه که ما میخواستیم در دو سوی یک محور قرار داشت.
این طور بود که درک کردیم که میل قابل اعتماد نیست و چون نمیتوانیم آن را کنترل کنیم، باید به سمت اهدافی که از نظر فرهنگی قابل پذیرش هستند هدایتش کنیم.
غافل از این که میلها و خواستههای ما کلید گنجهای ماست. بدون آن هر قدر هم توانایی و استعداد افراد زیاد باشد، نمیتواند برای فرد یا جامعه ارزشی ایجاد کند. اشتیاق ما ممکن است استعدادمان را به سمت شهرت هدایت کند تا احترام و حس مهم بودن به دست آوریم، یکی دیگر را به سمت ثروت هدایت کند تا قدرت خریدش را تضمین کند و یکی دیگر را به سمت قدرت سیاسی.
خیلی از افراد ممکن است به شما بگویند چگونه آرزویتان را هدایت و جهتدهی کنید، اما آنها جای شما نیستند. آنها نمیدانند شما واقعا چه میخواهید. فقط صدایی که از خواسته بر می خیزد می تواند شما را به جهتی هدایت سازد که حس رضایت و آرامش در انتظار شماست.
آیا در پس “من باید” شما یک “من میخواهم” وجود دارد یا خیلی وقت است فراموش کردهاید که من میخواهم نیز ولو در حد یک ایده در ذهن شما وجود دارد؟
اگر شما با میل واقعی و میل روحتان قطع رابطه کردهاید و در دریای بیکران من باید غوطهور هستید، پس برخیزید و علیه اربابتان قیام کنید. سفر به سمت رهایی را آغاز کنید، همراهی یک کوچ، هموار کننده راه شما در این سفر است. کوچ به شما کمک میکند به ندای درونتان گوش فرا دهید و اهداف خود را در مسیری هدایت کنید که خواسته واقعی شماست.
هیچ وقت برای شروع چنین سفری زود یا دیر نیست…
برگرفته از کتاب مربی گری به سبک باری های درونی/تیموتی گالوی

درباره سونیا جلالی
من سونیا جلالی هستم، موسس آکادمی تخصصی مدیریت منابع انسانی، بیش از یک دهه در حوزه مدیریت منابع انسانی کارکردم و عناوین مختلفی را یدک کشیدم. از زمانی که مدیریت منابع انسانی را شناختم جایگزین بهتری برای آن پیدا نکردم که به بودن من معنا دهد، شناخت انسانها و پيچيدگیهاشون و كمك به آنها برای رشد و توسعه و موثر بودن شان در سازمان چيزی بود كه در پیاش بودم و يافتمش و رفته رفته خواندم و تجربه كردم و آموختم و لذت بردم و رشد کردم.
نوشته های بیشتر از سونیا جلالی
دیدگاهتان را بنویسید